معنی کنایه از کارمند

لغت نامه دهخدا

کارمند

کارمند. [م َ] (ص مرکب، اِ مرکب) خدمتکار. (غیاث) (آنندراج). دارنده ٔ کار. کاردار دفتری. کسی که شغلی در دستگاهی دارد. عضو اداره و نظایر آن. (فرهنگستان). خدمت گزار اداری. مستخدم در یکی از ادارات دولتی مستخدم اداری. ج، کارمندان. || کارآمد و قابل و لایق کار و آنکه از وی کار آید. (ناظم الاطباء).

حل جدول

کنایه از کارمند

پشت میزنشین

پشت میز نشین


کارمند

پشت میز نشین

پشت میزنشین


کارمند راگویند

پشت میز نشین

فرهنگ معین

کارمند

آن که کاری دارد، کسی که در اداره یا مؤسسه ای به کار مشغول است، عضو، کارآمد، لایق. [خوانش: (مَ) (ص مر. اِمر.)]

فرهنگ عمید

کارمند

کسی که در اداره یا شرکتی به‌طور ثابت کار می‌کند، عضو اداره،

فارسی به عربی

کارمند

عضو، مستخدم


کارمند تازه

مجند

فارسی به ایتالیایی

کارمند

funzionario

impiegato

مترادف و متضاد زبان فارسی

کارمند

اداری، پرسنل، عضو، کادر، مامور، مستخدم

فارسی به انگلیسی

کارمند

Employee, Functionary, Jobholder, Staffer, Officer, Official, Working

فرهنگ فارسی هوشیار

کارمند

خدمتکار، کاردار دفتری، عضو اداره و نظایر آن

معادل ابجد

کنایه از کارمند

409

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری